سودایی
پلک های ابری ام
سنگین و سرد
بر آبگینه ی
چشمها
چک چک
چکه می کند.
آنقدر مرده ام ،
که دست فلک
حتی میان مردگان
سکنی گرفته ی خاک
در هیچ جای
زمین
خاکم نمی کند .
آه ای بوسه ی آتشین
مرگبار
هر کام تو یاد هزار غم ،
ای غمگسار ،
خاکستر ی که بستر
هزار خاطره است
حتی خاکستر ت
دیگر ملال را
از چشم من نمی شوید و
پاکم نمی کند.
هر جام می چون ساعت شنی
خالی می شود به جام وجود من
بر بال سمند تیز
تک خیال
تا مرزهای جنون میبرد
اما ،
هلاکم نمی کند .
۳ نظر:
چه سرد و غمنگین!
بخش های 1 و 3 خاکم نمی کند و هلاکم نمی کند عالی بود و تلخ
یاد
من ایرج نیستم دیگر شرابم
افتادم
من، با سمند سرکش و جادویی شراب،
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارۀ اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا،
تا شهر یادها...
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد،
عالی بود "خنیاگر غمگین" یادها..!
عالی بود
کیوان
ارسال یک نظر