۱۳۹۳ تیر ۲۶, پنجشنبه

باور


-چرا خرس رو کشتی؟
-تقصیر من نبود، یعنی نمی خواستم بکشمش!
- می خواستی یا نمی خواستی مهم نیست !
- پس چی مهمه ؟
- اینکه الان این خرس مرده !
- اشتباه شده ، نیت من کشتنش نبود!
- هه هه نیت ! ببین کی اینجا داره راجع به نیت حرف میزنه!
- خب دارم راست میگم . من تو عمرم حتی یه مورچه هم نکشتم
- همیشه بار اولی هست . لابد انتظار داری باور کنم اینم اولین بار تو بوده ؟
- شاید باورش مشکل باشه اما واقعا اولین باره
- حالا فرض که راستش رو میگی ، چرا خرس !! اینهمه حیونهای کوچیکتر هست.
- گفتم که قصد کشتنش رو نداشتم. تاریک بود تشخیص ندادم که چه حیوونیه .
- وقتی از بینش بردی متوجه شدی که چی بوده ؟
- آره دیگه ، اون موقع فهمیدم.
- خب چی بود ؟ فکر نکردی شاید مثلا یه گرگ بوده یا یک روباه ؟
- نه مطمئنم که خرس بود ! با پشمهای قهوه ای و چنگالهای دراز !
- مگه تو عمرت خرس دیده بودی ؟
- نه
- پس از کجا مطمئنی ؟ خیلی حیوونهای دیگه هم پشم قهوه ای و چنگهای دراز دارند.
- نه مطمئنم . هیچ حیوون دیگه ای نبود . صد در صد خرس بوده!
- خودت گفتی که تاریک بوده
- نه اونقدر که تشخیص ندم یک خرسه .تازه بوش هم بود ، مثل بوی لاشه گندیده!
- پس حالا مطمئنی که خرس بوده
- آره مطمئنم ! هیچ چیز دیگه ای نمیتونست باشه . فقط خرس!
- ببین من وقت زیادی با تو تلف کردم . الآن باید خونه باشم پیش زن و بچه م ، اونوقت دارم اینجا با تو چک و چونه می زنم.
- من شرمنده ام !
- بحث شرمندگی نیست. فقط می خوام اگه گزارشی می نویسم از همه چیش مطمئن باشم. باید مطمئن باشم که تو اشتباه نکردی !
- نه من مطمئنم چیزی که کشتم یک خرس بوده.
- همین ها رو هم حاضری کتبی بنویسی ؟ با جزئیات قتل ، ساعتش، چطوری و با چی کشتیش ، اینا رو هم می نویسی ؟
- ساعت که ندارم اما باقیش رو حتما می نویسم.

هر دو خسته بودیم و در هم شکسته ،
از روبرویم کنار رفت و کش و قوسی به بدنش داد . نگاهی به ساعتش انداخت. انگار چیزی یادش رفته باشد سریع بطرفم برگشت . این بار دیگر درد را حس نکردم اما چشمهایم سیاهی رفت.
- ببین مادر... حالا پات رو از روی اون خرسی که کشتی بردار !
دوباره پایم را بلند کردم . جسد سوسک همانطور لهیده به موزائیک ها چسبیده بود.
- حالا که فهمیدی خرس بوده ، این قلم ، این کاغذ . بردار و این دفعه مثل آدم به سوالها جواب بده تا اون روی سگم بالا نیومده!
سیگاری روشن کرده بود ، تمام استخوانهایم جیر جیر می کرد .بی آنکه بگذارم بفهمد، ذره ذره مولکولهای دود معلق را می بلعیدم . به کاغذ خیره ماندم . یعنی یک خرس اینهمه ارزش داشت ؟