مرا و تو را
مجال عشق
ورزی نیست
در این زمانه که اندوه
می کشد یاران
تو را و مرا غصه ،
سهم هر روزه ست
فسانه بود هرچه گفتند
طراران
ببین حکایت تلخ تن تکیده ی
شیرین
به روی دار بوسه میزند برباد
شکسته سینه و سر
نوشته روایت عشق،
به ضربت تیشه ها
بر تن فرهاد !!
نهال تشنه ی آب بودیم
وکولیان غریب
حکایت بهار گفتند ، درآن قحطی باران
و زید باد و آمد آن ابر های سیاه
کنون
به زیر تیغ زمستا
ن
بهار دلداران .
مرا و تو را زمان قصه
گویی نیست
در این زمانه که قصه بر باد است
ببین حدیث عشق و عاشقی
مرده ست.
۲ نظر:
سخت است که زیر همه شعرها نظر واحدی را بنویسم و آن اینکه عالی است!
ممنون که خودت و ما را با شعرهایت به سفری خیال انگیز در کودکی و حال و واقع میبری.
کیوان
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
ارسال یک نظر