۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

مسافر



هر دیه که برفتم
استادانی دیدم
وشاگردانی نشسته بر کرسی
و مرا هیچ
جای نشستن نبود  ،
و مرا هیچ
سر آموختن نبود  ،
و بوی الرحمن که مشام مرا میازرد.
باید رفت
شاید در آن سواد   دوردست
لقمه نانی بدهند
و مرا نیاموزند

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بر سردر سرای ابوالکیهان کیوانی چنین نوشته اند:
«هركه در این سرای درآمد نانش دهید و از سواتش نپرسید، چرا كه هر بی سواتی كه به درگاه ایزد باریتعالی به جان ارزد، البته بر خان بوالکیهان به نانی بیرزد.»

ای صاحب چرکنویس به سرای ما داخل شو، چه هیچت نیاریم آموخت، بدین مایه گران جانی!

ناشناس گفت...

در دیار ما نیاموزی نمی آمرزنت آموزیشان می آزارنت بجایی که همان نان شب را عطای لقایشان کنی و همی روی