۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

به بهانه ی میلادت



نگاهت می کنم
از لابلای شاخه های سرد و سرما خورده ی

این تک درخت پیر اینسوی خیابان

ریشه در سیمان و قیر

یخ زده در جو فرو برده.
در حسرت دیدار برگی سبز ،

خامش و بیجان ،

بغضهایش را درون خود  فرو خورده.
من اینسوی خیابان در دلم غوغاست

نگاهت میکنم

شاید پریدنهای گنجشکی

و یا ،

تک سرفه های خشک یک عابر

نگاهت را بسوی من بلغزاند.

تو

اما

شاد

سرخوش ازنوازشهای  پاییزی

به روی گونه هایت

میخرامی  و صدایت می زند آهسته لبهایم

دلم میخواندت   ،اما

لبانم باز می ترسد.

هیچ نظری موجود نیست: