نگاهت می
کنم
از لابلای شاخه های سرد و سرما خورده ی
این تک درخت پیر اینسوی خیابان
ریشه در سیمان و قیر
یخ زده در جو فرو برده.
از لابلای شاخه های سرد و سرما خورده ی
این تک درخت پیر اینسوی خیابان
ریشه در سیمان و قیر
یخ زده در جو فرو برده.
در حسرت دیدار برگی سبز ،
خامش و بیجان ،
بغضهایش را درون خود فرو خورده.
خامش و بیجان ،
بغضهایش را درون خود فرو خورده.
من اینسوی خیابان در دلم غوغاست
نگاهت میکنم
شاید پریدنهای گنجشکی
و یا ،
تک سرفه های خشک یک عابر
نگاهت را بسوی من بلغزاند.
تو
اما
شاد
سرخوش ازنوازشهای پاییزی
به روی گونه هایت
میخرامی و صدایت می زند آهسته لبهایم
دلم میخواندت ،اما
لبانم باز می ترسد.
نگاهت میکنم
شاید پریدنهای گنجشکی
و یا ،
تک سرفه های خشک یک عابر
نگاهت را بسوی من بلغزاند.
تو
اما
شاد
سرخوش ازنوازشهای پاییزی
به روی گونه هایت
میخرامی و صدایت می زند آهسته لبهایم
دلم میخواندت ،اما
لبانم باز می ترسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر