۱۳۹۴ فروردین ۲۷, پنجشنبه

انتقام

شاعری شعر نگفت ، الا طنز !
و خدا با اغماض
سوی جنت بردش.
سگی آمد جسد شاعر دید
دو سه نوبت کف پایش بویید
در نشستی خوردش !
و خدا او را هم
سوی جنت بردش
تا کنار شاعر
رزق و روزی بخورد.

شاعر اکنون آنجا
شعر می خواند و سگ پارس کند
و خدا خوشحال است
کسی از اهل بهشت
شعر طنزی تا حال
نشنیده ست هنوز.
سرشان گرم به حوری ها یا غلمان هاست
یا اخی ها بلغور
میوه ی تاک خودش می افتد
بی درنگی فی الفور
و فضا غرق در آن دود و دم قلیان هاست.

آی آدم ها
که نشستید بر آن تخت و بزیر پاتان
شطی از شیر و عسل ها جاریست
شاعری در اینجا
می کند طنازی
در کنارش سگ واق واق کنان
می نماید بازی.

زده تابلویی بالاسرشان
به لسان عربی :
<<رَحِم الله علی هر که دهد فحش بر این
مردکی کان دنیا
عیب و ایراد بنی اسرائیل
می گرفت از کارم
که چنان کن نه چنین !>>

۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

خداینامه

چون خدا از خلق دنیا دست شست
رفت در جویی دو دستش رابشست
دید روی خود به آب و خنده کرد
گفت احسنت ای هلو ! کارت درست !
پشت زد تکیه به دیوار و کمر
را چَرَقی داد چون روز نخست
رو به هستی کرد و مدح خویش کرد
کای جیگر دنیا بمثل تو نجست
اینهمه ماهی به دریا ازمن است
وان زراعت زرتکی از خود نرُست
بیگ بنگش بشکن من بود و رفت
کهکشان و مهکشان در جا درست
کار را اینگونه باید داد دل
نه مثال آن زئوس نادرست !
کوست تا قدرم بداند در جهان
<مردم اندر حسرت فهم درست>
آنقدر از این به و به به بگفت
تا که خوابش رفت و پلکش گشت سست
بعد از آن دنیا که صاحب خواب دید
شد شلم شوربا و قانون گشت سست
سالها و قرن ها و الف ها
هرکی زورش میرسد در صف جلوست
یارب این خوابت کی آخر می شود!
  مسجدت قربانگه قاب چلوست
خر و پف تا کی کنی ای ذوالفنون
پاشو بین کی بر نشینمگاه تست !