۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

آزادی

امروز را به تاوان دیروز داده ام
فردا به این لحظات ،
که زیر پوستم میگذرد امروز.

نه دریایی بین ماست ، نه رودخانه ای
نه دره ای و نه حتی جوی آبی خُرد.
دیگر مرا چه سود
پلی ، معبری ،
بر جنگل سوخته ی ستَروَنی
که حتی نرم ساقه ی سبزی،
امید رستن درآن
نمی یابد.

در این زمانه که گمشده لبخند
در این روزگار قحطی پاسخ
برای پرسش :
تا به کی ؟ تا چند ؟
با دستهای خالی عاطفه
باید ساخت
پلی میان گذشته تا امروز
میان آنچه هست تا فردا
پلی میان من دیروز
پلی تا کرانه های منِ فردا
پلی شکسته از حروف شکسته ی ا م ر و ز.
حروف گمشده میان خاطره ها
پلی به وسعت من، به وسعت دنیا

ای واژه ی مقدس
در اندرون خرابه های خیال
تا به کی تا چند
خشت از پی خشت باید خواند
که هر چه سالهاست
می جویمت نمی یابم.
می جویمت
نمی یابم.

۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

آئینه

شیشه را ها کردم 
و به اندازه یک پهنه ی دست
عرق شرم تن یخ زده را روبیدم
در خیابان 
هیچکس حاضر نیست 
هیچکس غایب نیست 
کوچه ها ، میدان ها 
خالی از همهمه اند
و حیات بشری پیدا نیست.
شهر من مدتهاست 
جنگلی از آهن 
جنگلی از کاغذ 
جنگلی پر زکلاغ 
جنگلی پر ز مترسک شده است.

آبان 92