۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

مشق ها



مشق های کودکی را 

دوره کردیم 

از الف تا یا.

آنچه حاصل شد،

کیسه ای پر

از دریغ و حسرت  و سودا

 هیچ از دهلیزهای شک

به منزلگاه اطمینان

 نقب های تو به توی

 شک و دانایی

 نور   ، ظلمت 

معرفت ، ایمان

پای در آن وادی موعود

ننهادیم.

 سبز ، آبی

تیله های کودکی را شاد

در میان دشتها راندیم.

اسب چوبی را

هی زدیم و از فراز باغ و پرچین

هزاران شاید و باید، 

دلخوشک ازروی جوی زندگی

تا ارتفاع ماه 

پراندیم. 


شهسواران سوال و شک

روزها را ، ماهها و سالها کردید

مانده در خورجینتان تنها ،

تیله های سبز و آبی و سوالی چند:

پشت این تفتیده راه سخت پیچاپیچ

هست آیا

سایه سار ی ،چشمه ای 

تا لحظه ای در آن بیاساییم ؟


بر سمندی تیزتک

دوران خود را دوره می کردیم

از الف تا یا.

آنچه حاصل مانده،

تنها کیسه ای

 پراز دریغ و حسرت  و سودا !!!

۲ نظر:

قدیسه گفت...

چرکنویس همش هم حسرت نبود رفیق! کلی خاطرات شیرینم بود... :)))
ببخش که چون مطالعاتم در حوزه شعر نبوده نمی تونم نظری جز اونچه حس کردم بدم... زلال بود کلماتت، میشد خم شی و انعکاس روزهای گذشته خودت رو درش ببینی...

بابک گفت...

دوست داشتم شعرتو، مخصوصا تیله بازی و اسب پراندن تا ماه را
ولی "وادی موعود" ؟ را یکی از ریشه های این چنین بودنمان می دانم....هر چند در شعر شاید چیز دیگری باشد