شیشه را ها کردم
و به اندازه یک پهنه ی دست
عرق شرم تن یخ زده را روبیدم
در خیابان
هیچکس حاضر نیست
هیچکس غایب نیست
کوچه ها ، میدان ها
خالی از همهمه اند
و حیات بشری پیدا نیست.
شهر من مدتهاست
جنگلی از آهن
جنگلی از کاغذ
جنگلی پر زکلاغ
جنگلی پر ز مترسک شده است.
آبان 92
و به اندازه یک پهنه ی دست
عرق شرم تن یخ زده را روبیدم
در خیابان
هیچکس حاضر نیست
هیچکس غایب نیست
کوچه ها ، میدان ها
خالی از همهمه اند
و حیات بشری پیدا نیست.
شهر من مدتهاست
جنگلی از آهن
جنگلی از کاغذ
جنگلی پر زکلاغ
جنگلی پر ز مترسک شده است.
آبان 92
۳ نظر:
شاهین یاد این اهنگ جان لنون افتادم
Everybody's running
And no-one makes a move
از خوب هم بهتر بود. خیلی عالی بود.
انگار هرگز نمیشود فهمید تو شاعر بهتری هستی یا داستانگوی بهترتری!
آئینه ای در برابرت می گذارم
تا از شرم بمیری!
ارسال یک نظر