۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه

این همانی ، نویسنده و خواننده. (1)


آنچه که در ذیل می آید ، بخشهای ادامه دار اما پراکنده ، بدون توالی تاریخی و حاصل اندیشه های گاه و بیگاه و شخصی من در باره ی رابطه ی زبان و داستان است.
جهان واقعیتی است یگانه. مجزا و متمایز از حضور ما.
سالها این تعریف را بمعنای اساس رئالیسم می خواندم و می پذیرفتم.
اما آیا واقعا اینطور است؟ یعنی جهان بدون چشمی ناظر همان رفتاری را دارد که در حالت طبیعی خود داراست؟ آزمایش دو شکاف در فیزیک جدید
شکافی ایجاد کرد که بی شک در تمامی ارکان شناخت بشری از جهان بیرون تکانی سخت پدید آورد.
اگر جهان بدون من آن نیست که جهان بامن ، در آن صورت آیا واقعا من به درک صحیحی از آن نایل خواهم شد ، یا پیوسته می بایست ، واقعیت یگانه ی دیروز را ، احتمالی در بین احتمال های موجود در نظر بگیرم !
زبان بعنوان رابطه ی تکامل یافته ی بشری ، بیش از هر چیز ، مدیون تصویر است. درک 2 انسان از کلمه ی گاو ، قبل از همه مدیون آن است که هریک گاو خود را دیده باشند. بدون دیدن گاو از سوی هر یک از آنها ، درک متقابل راه بجایی نمی برد و ناقص می ماند. بدینگونه زبان بعنوان نمونه ی قراردادی این همانی بین آدم ها رواج یافت . با گسترش و پیچیده شدن واژه ها ، این پیوند ،از مقولات عینی به مفاهیم ذهنی نیز راه یافت . در طی این پیچیده شدن ، کم کم رابطه ی نظیر به نظیر بین آنچه که زبان بیان می کرد و آنچه که موجود بود ، کمرنگ شد.
در بیان یک دروغ ، ما هیچگونه رابطه ی یک به یکی بین آنچه که هست و آنچه که بیان می شود ، نمی یابیم. یعنی اگر علم به چیزها و نیاز به به اشتراک گذاشتن ، باعث رشد زبان می شد در یک دروغ ، علمی بر چیزی حاصل نمی شود ، اما کماکان بعنوان بخشی از ابزار ارتباطی ، کماکان از زبان برای بیان این رابطه استفاده می شود.این همان عدم این همانی است. یعنی آنچه که زبان برای آن بوجود آمده ، در گسترش یافتگی به تناقضی اساسی دچار می شود که ما را ناچار به بازگشتی اساسی و تعریفی دوباره برای زبان می کند.

اگر جهان با یا بدون من ، هر بار چیز مختلفی برای تعریف داشته باشد،آنگاه چقدر می توان به تعاریف قراردادی کنونی ام اطمینان داشته باشم؟ اگر هر تعریف ، تنها تعریفی در میان تعاریف احتمالی واقعیت باشد ، آنگاه آیا واقعیت ، بمثابه ی چیزی یگانه و متمایز از من آیا اصلا وجودی واقعی دارد؟ بنظر می رسد رئالیسم نیز ،که بر اساس واقع گرایی صرف بوجود آمده ، دچار تزلزل می گردد و دیگر چندان واقع گرایانه بنظر نمی رسد !
بر می گردم به اول داستان و بنیانگزاری زبان . اگر زبان بر اساس تصویر جهان بیرونی بنا شده باشد. حالا که مشخص نیست جهان بیرون واقعا آن تصویری باشد که من می بینم ، پس زبان موجود هم تنها شرح و تفسیر موجود نخواهد بود. یا حداقل آنچه که قطعیت دارد آنست که دیگر ممکنست هیچ چیز قطعیت نداشته باشد . گمان می کنم پایه های اصلی تاویل از همینجا نشات گرفته باشد.

۱ نظر:

احسان چهری گفت...

درک بالایی می‌خواد حتما از خود به جهان رسیدن