۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه

چند دیالوگ از یک داستان


-<< سیامک ،جون آقات نپر ! نپر دیگه ،یه دیقه وایسا !>>
-<<وایسم که چی ؟>>
- <<هیچی ، فقط یادت بیاد >>
- << هیچی یادم نمیاد>>
- << بابا قدیما رو که دیگه باس یادت مونده باشه ! >>
-<< علی، هر چی زور می زنم هیچی یادم نمیاد ، اما تلخیاش ، انگار بیخ دندونم چسبیده ، ولکن نیست!>>
-<<ببین بهت بگم! تو بپری ، منم می پرم !>>
- <<تو نومزد داری ، یلدا، دلت به اون خوشه !تو واسه چی بپری ؟!>>
- <<ببین سیامک ، من هیشوقت تو رفاقت کم نمیگذارم !>>
- <<زر مفت میزنی ، ببین ، باس به اینجات رسیده باشه ! مردشی ؟ بپر ! دِ بپر بینیم >>

-<< الو ، آره اینجا خوب آنتن میده ، یلدا خدا بگم چیکارت کنه دختر ! بهت گفتم بهش بگیم بهتره ، آره خیالت جمع ، پرید .>>

***************
- <<کجا رفته بودی ؟>
-<< قبرستون >>
- <<مرده شورت با این حرف زدنت! دو تومن می دادی تو رو هم چال کنن !>>
- << هرچی بیشتر بدی عمیق تر چالت میکنن !>>
-<<خب که چی ؟>>
-<< هیچ چی ، پول بام نبود! >>

هیچ نظری موجود نیست: