https://video.xx.fbcdn.net/hvideo-xfp1/v/t42.1790-2/10924462_1134136956611844_1144325565_n.mp4?efg=eyJybHIiOjQxNCwicmxhIjoxMzE4fQ%3D%3D&rl=414&vabr=230&oh=497032502beb89606e7704809b9c9357&oe=55AB6A7C
۱۳۹۴ تیر ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه
تاریخ جهانگشاد (6)
گویند ، مرد جوانی آینه بدست گرفت تابر شیوه ی جوانان ، اندکی خویش بستاید. چون به موی نگریست ، نیمی ریخته دید و نیمی پریشان ،برجای مانده. از آن جایگه بسوی پیشانی فرو شد .خواست تا چیزی بگوید، آن موضع را درهم شکسته و پر از چین و چروک یافت . به طرف ابروها روان شد که هرکدام ساز خودرا می زدند. بر آن شد که بیتی در باره ی چشمان شهلایش بگوید ، آنها را هم چپ و چول یافت .
بسمت دماغ که نگاه کرد ، کوهی عظیم دید و دهان را دره ای فراخ ! ، آخرالامر چون به چانه رسید از بی قوارگی خویش در عجب افتاد .روی به مادر کرد و گفت:
- میگوم نِنه !
ننه اش گفت : ها چته ننه !
جوانک گفت : میگوم ننــه ، تو مونِه زاییدی ، یا مونه ریدی ؟!
(تاریخ ِگوزیده ، 57-94 هجری شمسی خانم اینا)
تاریخ جهانگشاد (5)
شامگاه ; شیخ بر منبر حکایت خلقت می گفت
، مریدی دست و پا نشسته در کلام بدوید و پرسید : یا شیخ عالم در ذات ، نرینه است یا
مادینه ؟
مولانا فرمود: آیا توان گفت که زن،نامرد
است ؟ گفت :بلی یا شیخ . مولانا روی به مریدان کرد و پرسید: مردی زین میانه یافت می
شود که ابله تر از این مرید باشد؟ همگان لب بِِخَستند و دم نیاوردند. شیخ گفت : میبینی
که اینجا نیز مرد یافت نگردد .پس بدان که جهان در ذات ، نه مرد است و نه زن ، بل ; نامرد ،
غالب است !. مریدان چون این سخن حکیمانه بشنیدند ،تا پگاه سر در خشتک حیرت فرو برده
مشغول یک قل دو قل شدند.
تاریخ جهانگشاد (4)
گویند مولانا چون
بر منبر خطابه رفت در نماز عید ، خربنده ای بیرون مزگت ،خر خود میراند. خر روی سوی
مزگت نهاد . خرچران بانگ زد: هوووووش ! آنسو چرا ؟!مگر قوم و خویشت دیده ای ؟! و
قدری خر به چوب، بنواخت . مولانا چون این بشنید فرمود: والسلام و علیکم و رحمت
الله و برکاته و از منبر بزیر آمد.
در مناقب مولانا
ابواسحاق پشم باف
تاریخ جهانگشاد (3)
آورده اند که مولوی غیاث الدین ترشیزی طبیبی
سخت حاذق بود.چون وی بر بالین معین التجار بخواندند ، پس از روئیت نبض و زبان قدری
نشادر تجویز نمود و از سرای بیمار بیرون شد شاگردان مولانا در شگفت از تجویز نشادر
، علت بخواستند . فرمود چون بر بالین وی رفتم ،او را مردی یافتم بغایت فربه و آزمند
و محتشم ،هم بر مال و هم بر تن .فرشته ی مرگ نیز بر بالین نشسته بود تا جانش بستاند.
تنها چاره در نشادر دیدم شاید که بر مرگ پیشی گیرد و ملک الموت بر وی دست نیابد !
(طب الکبیر ترشیزی- 785 قمری)
۱۳۹۴ تیر ۱۳, شنبه
تاریخ جهانگشاد (2)
گفته اند چون روزگار از محمود غازی انارالله برهانه بگردید و او نقاب خاک
بر رخ کشید، نوبت به حسن برسید. در آنکه وی کدام حسن بوده ،در مورخین
اختلاف است. چه آنکه در بلاد معظم ،شاهنشاهان بسیار حسن نام بوده اند ، چون
اوزون حسن ، حسن بن مهدی تپورستانی، سلطان حسن ملکشاه یکم سلجوقی ،شیخ حسن
جلایری، اما حسن سُرخه ای سمنانی ملقب به ابوالکلید ،آنست که جمله ی علما و
وکلا و کتاب و وراقان و حمامیان و دلاکان و مشاطه گران و خبازان و مشت و
مالچیان ودیگر فضلای بلاد بر وی اتفاق دارند.
آورده اند که درزمانه ی پیش از وی عسرت بر مردمان چیره گشت و قفل ها بسته ماند و نماند آدمی ، مگر آنکه مقروض و مفلس باشد. چون او درآمد، خلقی شاد گشتند و نشان وی در کتب یافتند که او همانست که باید!
جمله گفتند کی بگردد این حرج
شاه گفتا این کلید و این فرج
بر تخت تکیه کرد و بارعام داد، کور و کچلان و عورات و نسوان و اجاق کوران، قفلی در دست بروی اجتماع کردند ،چون کلید در دست وی بود و آن کلید که نزد شاهنشاه باشد، شاهنشاه کلیدان باشد.الغرض ایام متوالی بر هر قفل بزدند افاقه نکرد و در بسته ای بازنگردید.چندانکه منهیان و خفیه نویسان خبر آوردند که به گوش خویش شنیده اند که شیخ در مناجات و نوافل ، زمین زیرپای خیس گردانید که: بار الها این چه حکایت است ؟! هاتف گفت :خواهی تورا مفتاحی دیگر عرضه کنیم ؟ سلطان فرمود: قفل دیگرنوع فرا فرستید که ما خویشتن صاحب کلیدیم !
چون کار دیگرگونه گشت و خلق نا امید ،ملک مقرب بر او وارد شد و فرمود:ای سلطان ،دانی که چرا مردم بر خدای باریتعالی خرده نگیرند،از برای کاستی ها؟ گفت : ندانم !. گفت از جهت شیطان! تو نیز ابلیس خویش دریاب!
بدینگونه ظل الله ،تمامی عمر باعزت شاهنشاهی ، با سیاست و کیاست بگذراند و نماند میوه که مردم خورند و هسته در جیب ایشان نباشد! . هر چند صباح ، از باب تذکر، خبر ازمالی مکنون و گنجی مدفون از سلطان فقید (رضی الله عنه ) در سر بازار بینداختند ومال برفته ،به یاد مردم آوردند که مردم آن سامان حرص و آزی تمام داشتند بر اخبار گذشتگان و فرا روی خویش نظر نمی کردند.
(الملل و الخلل -باب حَسَن (رضی..) )
آورده اند که درزمانه ی پیش از وی عسرت بر مردمان چیره گشت و قفل ها بسته ماند و نماند آدمی ، مگر آنکه مقروض و مفلس باشد. چون او درآمد، خلقی شاد گشتند و نشان وی در کتب یافتند که او همانست که باید!
جمله گفتند کی بگردد این حرج
شاه گفتا این کلید و این فرج
بر تخت تکیه کرد و بارعام داد، کور و کچلان و عورات و نسوان و اجاق کوران، قفلی در دست بروی اجتماع کردند ،چون کلید در دست وی بود و آن کلید که نزد شاهنشاه باشد، شاهنشاه کلیدان باشد.الغرض ایام متوالی بر هر قفل بزدند افاقه نکرد و در بسته ای بازنگردید.چندانکه منهیان و خفیه نویسان خبر آوردند که به گوش خویش شنیده اند که شیخ در مناجات و نوافل ، زمین زیرپای خیس گردانید که: بار الها این چه حکایت است ؟! هاتف گفت :خواهی تورا مفتاحی دیگر عرضه کنیم ؟ سلطان فرمود: قفل دیگرنوع فرا فرستید که ما خویشتن صاحب کلیدیم !
چون کار دیگرگونه گشت و خلق نا امید ،ملک مقرب بر او وارد شد و فرمود:ای سلطان ،دانی که چرا مردم بر خدای باریتعالی خرده نگیرند،از برای کاستی ها؟ گفت : ندانم !. گفت از جهت شیطان! تو نیز ابلیس خویش دریاب!
بدینگونه ظل الله ،تمامی عمر باعزت شاهنشاهی ، با سیاست و کیاست بگذراند و نماند میوه که مردم خورند و هسته در جیب ایشان نباشد! . هر چند صباح ، از باب تذکر، خبر ازمالی مکنون و گنجی مدفون از سلطان فقید (رضی الله عنه ) در سر بازار بینداختند ومال برفته ،به یاد مردم آوردند که مردم آن سامان حرص و آزی تمام داشتند بر اخبار گذشتگان و فرا روی خویش نظر نمی کردند.
(الملل و الخلل -باب حَسَن (رضی..) )
تاریخ جهانگشاد (1)
آورده اند که در عهد سلطان محمود غازی ، چون غیرت شاهنشاه بجنبید ، انگشت همت در خلق کرده رافضی می جست . هر که یافت ،بر دکلی آهنین بسته به دریا بینداخت تا طعمه ی نهنگان گردد. گویند برخی از مردم بلاد مقزیق ، احدی از آن دکل ها بیافتند. سلطان آن دیار شکر ایزد بجای آورده ، دستور داد ابنیه ی جدید بر آن نهج بساختند و اهرام از آن پدید آمد و آن شهر را بر سیاق چچن ایتزا ، دکلیتزا نام نهادند که تاکنون معمور است و پابرجای و از توابع آن دیار است ، رستاق محمودیه و محمود آباد علیا و سفلی . از آن پس دکل ها بسیار بر آب روان بودی و کس را یارای سوال نبود که از کجا آیند و به کجا روند، از هیبت خداوندگار محمود ! (اَلمِلَل و الخِلَل ، چاپ سنگی دکن)
اشتراک در:
پستها (Atom)