۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

تاریخ جهانگشاد (6)


گویند ، مرد جوانی آینه بدست گرفت تابر شیوه ی جوانان ، اندکی خویش بستاید. چون به موی نگریست ، نیمی ریخته دید و نیمی پریشان ،برجای مانده. از آن جایگه بسوی پیشانی فرو شد .خواست تا چیزی بگوید، آن موضع را درهم شکسته و پر از چین و چروک یافت . به طرف ابروها روان شد که هرکدام ساز خودرا می زدند. بر آن شد که بیتی در باره ی چشمان شهلایش بگوید ، آنها را هم چپ و چول یافت .
بسمت دماغ که نگاه کرد ، کوهی عظیم دید و  دهان را دره ای فراخ ! ، آخرالامر  چون به چانه رسید از بی قوارگی خویش در عجب افتاد .روی به مادر کرد و گفت:
- میگوم نِنه !
ننه اش گفت : ها چته ننه !
جوانک گفت : میگوم ننــه ، تو مونِه زاییدی ، یا مونه ریدی ؟!


(تاریخ ِگوزیده ، 57-94 هجری شمسی خانم اینا)

هیچ نظری موجود نیست: