۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

مزد ترس



آقا ساملیکوم
چند روزیه که ملت رو هوای انتخابات منتخابات ورداشته و هرکی یه بیل ورداشته و فرتی کرده تو این دیگ و هی داره
آش رو هم میزنه . خدا اموات شما رو هم بیامرزه ، آقا جونمون بعد از اینکه با آب طیب و طاهر دهنشون رو آب می کشیدند
میفرمودن که الاعمالُ  بالنیات . یعنی هرکی عملش خوب باشه خب معلومه که نیتشون هم چی ؟ خوبه . پاری وختا ، ننه هم
از تو مطبخ یه حالی می داد و میگفت : ننه باس آدم نیتش صاف باشه ، اونوخت ابالفرضم کومکش میکونه ،عملش هم خوب
میشه.مثل اون پارسالی که آقا طلبیده بوده و میخواستیم بریم پابوس . حالا اینکه اتوبوس تو راه سه دفــــه پنچر شد و یه بارم
نززززیک بود بریم ته درره و به لقاء الله برسیمش هیچ ! حتی شوفرمون هم که الهی آقام تو کمرش بزنه ، وسط راه تو کافه
پای بساط ناهارش نجسی کوفت کرد ،که الهی به حق پنش تن آل عبا ، همون کفترهای حرم تو دهنش نجسی بکنن ،هیچ ! ننه، حتی اینکه شوما ، صغیر بودی دیگه !! یهو دلت رفت و شاشیدی رو کفنی که بی بی داده بود ببریم بمالیم به ضریح متبرکش کونیم هم هیچ !! حتی با وجودیکه آخرش ، جای  مشهد سر از بجنورد درآوردیم ، اما ته دلمون قرصه که آقا خودش پای حسابمون مینویسه و هرچی باشه آقا خودش اهل حساب کتابه و میدونه که ما واسه خاطر او اینهمه راه رو کوبیدیم و رفتیم .
وگرنه ، خدا بدور ننه ، قرض راه که نداشتیم ؟ میتمرگیدیم تو خونمون !!!.

البته بر همه ی حضار محترم واضح و مبرهن است که رو حرف ننه ، نباس حرف زد وگرنه ناهار چی ؟ هیچچچی !.
اما خب هرچیزی حساب و کتاب داره ، اصلا این الاعمال رو که آقاجون فرمودن وللش ! ، اول از همه باس تکلیف اون بالنیاتش
رو روشن کنیم ، مثلا اون مشدی حسن آقا که ته اتوبوس نشسته بود و خرو پف میکرد، یهو وسط راه فهمید که اتوبوس بجای رشت داره میره طرف مششششهد. بیچاره هرچی از و جز کرد. که ایهاالناس خایم بشم رشت ، مگه کسی حرف گوش کرد ؟
آق شوفر میگفت که تو این کش و قوس و سربالایی که موتور ناله میکونه و با دنده پنج و هزار تا سلوم صلوات بزحمت
سربالاییها رو اومدیم ، عمرا پا رو ترمز بگذاریم .البته حرف ایشون معقول بود .ترمز گرفتن همونا و دنده عقب تا تهــرون رفتن همونا .
 حالا ما موندیم که این مش حسن آقا که نیتش ، بردن سم واسه تیل انبار بوده و یه دفعه ، قدرتی خدا ، بجای رشت سر از
مرقد آقا در آورده ، حساب کتاب  حسنات و سیئاتش ،چی میشه این وسط ؟ اون بالنیاتش با اون الاعمالش نمیخونده آخه !! .

اسمال میگفت بابا تو هم فکر چه چیزایی هستی ! اون دنیا با اینهمه خلایق که هی فرت و فرت میمیرند ،  نه بدتر از بازار سید اسماعیل ، الانه ،اونقده شلوغ پلوغ و هرکی هرکیه که این مش حسن اگه خودشو جر بده هم یه گوش شنوا پیدا نمیکنه و خواهی نخواهی یه پابوس رفتن تو دوسیه اش نوشته میشه ،حتی اگه تو عمرش چاردفعه هم دولا و راست نشده باشه و دو دفعه هم که از
بغل سقاخونه آب خورده ، لعنت حق بر یزیدش رو ملاخور کرده باشه. والله به عقل مقل ما که قد نمیده ، گاسم اینجوریاس که اسمال زر زر میکونه !.
آقا این مش حسن و رشتشو ، شوفر و نجسی خوردن و ننه و طلبیدن آقاشو و اون دیگ و بیل زدنها رو بقول آق فریدون بشاش توش ، همش رو بیخیال .(الهی حُناق بگیری فریدون آواره که آخرش تنگیدی وسط این ادبیاتمون ) تکلیف ما این وسط چی بود ؟ ما که یه طفل صغیر بیشتر نبودیم اون موقع ؟ حالا امروزه روز که چش اسمال زیر کف پامون ، واسه خودمون شاخ شمشادی
شدیم و تبر گردنمون رو نمیزنه ، کی باس واسه ما توضیحات بده که اگر اون روز ننه ما رو به زیارت نمی برد و ورق
روزگارمون یکجورایی دیگه برگ میخورد ، حالا وضعیاتمون این ریختی که الانه هست نمی شد که والزاریاتمون این مدلی باشه و هشتمون ، همیشه ی خدا ، گروی نهمون ؟!!!  

شوما دلت میخواست استخون سبک کنی ،حالا نمی شد بیخیال ما بشی ؟ اصن ما با وجودی که اِنقذه بیشتر نبودیم ، همچین که
ریخت اون ترانسپورت شمس العماره رو دیدیم ، یهو دلمون هُررری ریخت پایین .شوما بگو حس شیشم ، هفتم ، هشتم! انگار
میدونستیم تو اون وعضیات تاریخی ، اگه سوار اون لکنته نمیشدیم ، الانه تو این ایوم وانفسا ، حال و روزمون اینجور نمی شد
که نمیشد . ننه ، آخه قربون اون صدق و صفات ، قربون اون اعمال و بالنیاتت ، هرچی هم که هول ورمون داشت و با زبون
بی زبونی وَغ زدیم که ،شوما هم ، متصل هی آب قند بستی به نافمون تا آخر ما هم  چـــی ؟ دیگه تنگمون گرفت ، ترکمون زدیم به کفن تبرکی بی بی ! . بفرما حالا خوبت شد ؟
آقا ، جونمون واستون بگه ، ما تو همین فکرا بودیم که یکهویی یه لنگه دمپایی  با سرعت شست تیر از بغل گوشمون رد شد و
خورد به تنگ بلور آب و شتلق ، کلهم چپ شد و ریخت روی اونجای تنبونمون که نباس بریزه . صدای ننه هم  که داد میزد :

ای کافر حربی ، ای نامسلمون ، حالا کارت بجایی رسیده که آقا رو مسخره میکنی ؟ میخوای به اولاد پیغمبر رای ندی ؟ عاقت میکنم ، نخیر ، یابو ورت داشته ؟ مشهد رو دوست نداری ،میخوای بری شانزه لیزه پی قرتی بازی ؟  خر خارجیها بشی ؟  
ای خدا من چه معصیتی کردم به درگاه تو؟ توبه توبه . بعد هم سه دفعه به طرفینش تف کرد.

نگو که اون حرفا رو که ما اون بالا فکر میکردیم ، بقول این فرنگیها ، بلند بلند فکر میکردیم و ننه ، سیر تا پیاز قضیه رو شنیده بود.
 آ سید حسن بزاز میگه : آق میتی ، آدم سگ آقا هم که باشه بیتره تا بره حرف یه مشت غربتی رو گوش بده . عین تو تعزیه که پارسال سر بازار درس کرده بودن . حالا شوما دوس داری داخل لشکر امام حسین باشی ، یا اون شمر و حرمله ؟ تو تا حالا دیدی تو یه تعزیه ،مثلا امام حسین بزنه عمر سعد رو بکشه ؟ نه ارواح خاک آقاجونت دیدی ؟

ما کمی پس کله مون رو خاروندیم و رفتیم تو فیگور انسون متفکر که نشون بدیم داریم به حرفهای آسید حسن فرک میکونیم. 
خب ، بینی و بین الله ما ندیدیم .شاید تو تیارت خارجیا یه جورای دیگه باشه ، اما تو مال ما همیشه این یزیده که سر امام حسین
رو گوش تا گوش میبره و میگذاره رو سینه ش. هیشوقت یه نامسلمونی از اونهایی که دور و ور نیشستن ، نکرده بپره وسط یه
چکی ، لقدی ، فحش خوارمادری خرج این یزید کنه . همش حواله ش دادیم به تیغ ابالفرض .   
هرچی سعی کردیم بگیم که بابا اونا تیارته ، مام آدمیم ، مردیم ناسلومتی ،راسیاتش ، از ترس تیر سه شعبه ی حرمله و امید به امام زمون ،که خودش بیاد تو این کساتی بازار ، با حق و حساب ، بی حق و حساب ، یه کاری ، شغلی ، قراردادی ، پیمانی ، روزمزدی ، هر کوفتی شده واسمون جورکنه  ، زبونمون چِسبیده بود به سقمون و تکون نمیخورد. اصلا   اینه که حالام داریم  تا عاق والدین نشدیم ،تو زیرزمین ، لای هزار تا آت و آشغال ، دنبال سجلمون میگردیم  دستی به سر و گوشش بکشیم و چــــی ؟  نونوارش کنیم واسه رای دادن.باقیاتش و حساب خوب و بدش رو دیگه خود آقا که قراره جمعه بیاد میدونه و این سادات اولاد
پیغمبر . هرچی باشه از یک تیر و طایفه هستن، با هم بهتر از ما میرند تو یک جوال . آره اینجور چــــــی ؟ بیتره واسه ما .
نه جون من تا حالا تو تعزیه دیدین یکی پاشه یه چک به یزید بزنه ؟

هیچ نظری موجود نیست: