۱۳۹۲ فروردین ۲, جمعه

عروسک


سرد بودم چون یخ

سرد چون مرمر خام

هیچ در من پیدا .

چون لبی سوخته از آتش آب ،

تشنه بودم ، تشنه

در کنار دریا.

دستهای تو تراشید مرا

هرم گرمای تنت گرمم کرد

قطره قطره

شدم آن گنج که میخواستی ام.

کوه بودم از یخ

پر زپیدا و نهان

پیچک دستانت

زیر تن پوش خیال

برتنم میلغزید .

داغ چون شعله ی شومینه که میسوخت به تب

بوسه هایت چون مُهر

جای جای لب من را می دوخت

خیس در همهمه ای شهوانی

پیچش سرو و صنوبر بودی

زیر دستانی از مرمر و باد

که تنت را می روفت

و عرق چون الماس

چشمکی میزد بر لاله ی گوش

و تنش می لرزید.

چه شبی بود

هماغوشی ما

تا خود صبح سحر ،

با صدای خورشید

چشمهایت خندید.

زان شب سودایی

آنچه برجای کنون مانده

دو تن ،

تن تو گرم به خواب

تن من کوه یخی ،

طعم گرمای هماغوشی را

می کند یک قطره

یک قطره

یک قطره

جمع در چاله ی آب .

 

بهار 92

 

 

۸ نظر:

قدیسه گفت...

روون بود و گرم...


فقط اینجا ترکیب شومینه رو با سایر بخش ها دلچسب ندیدم:
داغ چون شعله ی شومینه که میسوخت به تب

کیوان گفت...

قدیسه جان
معمولا کلمات جدید و دارای ریشه خارجی در شعرها خوب نمینشیند و اصلا یکی از دلایل دور افتادن شعر معاصر از زندگی روزمره همین محدود بودن دایره واژگان است.
یعنی از آنجا که متاسفانه ما هیچ اندیشه و ابزار جدیدی را خودمان تولید نمی کنیم، تقریبا تمام اندیشه ها و مظاهر زندگی امروز دارای اسامی بیگانه اند. سالهاست که در زبان ما اندیشه و ابزار نویی مگر به شکل وام گرفتن یا ترجمه از زبانهای فرانسه، آلمانی و انگلیسی تولید نشده است.
برای شاعر دوراه بیشتر باقی نمی ماند: یا قید مسائل جدید را بزند و یکسره خود را به دایره واژگان آشنا و بومی محدود کند که در بهترین حالت پس از کوتاه مدتی ناگزیر به تکرار خواهد شد (مانند 90% شاعران)؛ یا دست به تجربه و خطر بزند و پیه استفاده از کلمات جدید، نامانوس و حتی خارجی (که در زبان و نثر متداول شده) و در نتیجه نامتعارف شدن شعر را به تن بمالد.
دست بر قضا من هم در مواجهه با ترکیب "شعله شومینه" چند لحظه مکث کردم. کلمه "شومینه" وارداتی است اما نخست آنکه به همین شکل و صورت در زبان محاوره و نثر استعمال میشود و به برکت "گاز کشی" تقریبا 90% خانه های شهری برای هر دسته و طبقه ای آشناست. دوم آنکه تکرار حرفِ گرمِ "ش" در ترکیب "شعله شومینه" و تطابق آن با وزن و نرمی خوانشِ این ترکیب، اتفاقا مرا به شوق آورد و این جسارت را در دوست شاعرمان پسندیدم.
البته ممکن است مشکل شما با این کلمه، در خارجی بودن آن نباشد و برخلاف من از نتیجه آن خوشتان نیامده باشد که خوب، امر دیگریست و اگر سلیقه ای نباشد بحث دیگری را می طلبد.

قدیسه گفت...

کیوان عزیز @
ممنون از توضیحات مبسوط و قانع کننده...

ناشناس گفت...

مرسی شاهین خان عزیز
لذت بردم
پایدار باشی و نویسا
جانان

کیوان گفت...

دوستان خوب من
اگرچه جای این یادداشت اینجا نیست و به پست "سایه های خیال" مربوط میشود، ولی ترسیدم شاید در آنجا دیده نشود، فکر کنم قبلا با قدیسه عزیز هم در جایی راجع به این فیلم صحبت کرده بودیم. فیلم "جاده انقلابی" یا "revolutionary road" است با بازی زیبای کیت وینسلت و لئوناردو دیکاپریو، به کارگردانی سام مندز.
تشابه جالبی با موضوع آن داستان دارد.

کیوان گفت...

ادامه:
این فیلم زندگی مردی را نمایش می دهد که همیشه از زندگی بی هدف پدرش مینالد و مدعی است خود او با رهایی از قید و بند های مالی و اجتماعی و رفتن به دنبال آرزوهای بزرگش می توانسته از وضعیت رقت بار پدرش بگریزد و زندگی هدفمند و والایی داشته باشد.
تمام این ادعاها هنگامی که (با از خود گذشتگی یکی از بستگانش) میرود که رنگ واقعیت به خود بگیرد ناگهان نقش بر آب می شود و او در مواجهه با چشم انداز جدید دچار وحشت میشود.
http://www.imdb.com/title/tt0959337/?ref_=fn_tt_tt_1

قدیسه گفت...

تق! تق! تق! کسی خونه نیست؟
اون تجربه روحانی خروج روح و طی الارض و ... چطوز شد داستانش! منتظریم خلاصه

قدیسه گفت...

چطوز!! بخوانید چطور!!!