۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

داعش ماعش !


ساعت 6:10 دقیقه بود که صدای زنگ موبایلم در آمد.ناک ناکش کردم و خفه خون گرفت . بلند شدم و قرص فشارم را با ته گیلاسی از آب سرد بالا انداختم .آهسته به طرف در تراس رفتم تا ببینم که خبری شده یا نه ، که الحمدلله معلوم شد هنوز پای داعش به خیابان ما نرسیده . چایی را بار گذاشتم .صدایی از سمت پاسیو شنیدم ، خیلی مشکوک بود .با ترس و لرز در را باز کردم و به گوشه و کنار پاسیو نگاه کردم ، پشت موتور کولر را هم نگاه کردم .خوشبختانه هیچ خبری از داعش نبود. برگشتم و یک قرص معده را با کمی چای ته مانده ی دیشب بالا انداختم .تلویزیون را روشن کردم .اخبارگو ضمن صلوات بر محمد و آل محمد گفت که شکر خدا در مملکت ما از ساعت 6 تا این لحظه ،فقط 35 قتل و مقدار ناچیزی اختلاس و دله دزدی و 750 مورد طلاق و هفده تا هم تجاوز صورت گرفته که 8 مورد آن با اجازه و بقیه بدون اجازه بود، در صورتی که در بقیه ی دنیا از شدت کشت و کشتار ، مردم همه در خانه هایشان چپیده اند و سر دیش هایشان را بسمت ما کرده اند تا از خبرهای خوب ما کمی قوت قلب بگیرند! .بعد تک سرفه ای کرد و گفت که آمارتصادفات جاده ای در بین ساعات 6 تا الان که شش و خورده ای هست ، فقط 65 مورد منجر به جرح بوده که از این تعداد فقط ، دقت کنید !فقط 3 مورد مرحوم داشته ایم و مابقی افراد بطور سرپایی مورد تجاوز ! ببخشید مداوا قرار گرفته و به کانون های گرم خانواده برگشته اند.
پاشدم و از روی اُپن آشپزخانه ، قرص اعصابم را که خیلی ریز و صورتی بود به ته حلق روانه کردم . دکتر گفت< ناچارا از این صورتیها واسه ت نوشتم ، درسته که دخترونه س اما در عوض ریزه میتونی کف دست قایمش کنی تا کسی نبینه و آبرو ریزی نشه !>
خبر خوب دیگر هم این بود که داعش جرات حمله به ایران را ندارد ! خیلی خوشحال شدم ،هم از آمار کم تصادفات، هم از جرات نداشتن داعشی ها . بلند شدم و با خیال راحت به توالت رفتم .اینجایش را چون کمی مستهجن است و بدآموزی دارد نمی نویسم .اما تنها اشاره می کنم که سیفون را که کشیدم ، عادتم اینست که دوبار سیفون بکشم .یکی اواسط کار و دیگری اواخر کار. دیدم که ای دل غافل از آب خبری نیست .حالا دیگر بعدش را نمی گویم اما خیلی شک برم داشت که کار کار داعش است. معده ام تیر کشید .دستپاچه و مضظرب بطرف یخچال رفتم و شیشه ی شربت دست چپی را بشدت تکان دادم و تا نصفه سر کشیدم و بلافاصله با صدای قار و قور شکم متوجه شدم که چه کار اشتباهی کرده ام! آخر من همیشه شربت معده ی ملینم را دست راست می گذارم و شربت معده ی سفت کننده را دست چپ .اینجا بود که مطمئن شدم داعش تا داخل خانه هم نفوذ کرده !
به تلویزیون نگاه کردم . اخبارگو در ضمن قورت دادن یک قرص با آب گلو ، با قید قسم حضرت عباس ،اصرار می کرد که جای هیچ نگرانی در باره ی داعش نیست و تنها موضوع نگران کننده ، بی آبی و ریزگردها و خشک شدن دریاچه ها و آلاینده های نفت و بنزین و تورم و فروش بالای چاقو و کارد سلاخی در بازار سیاه به قیمت مفت ! و کمی هم اختلاس و موردآخر گرفتگی فزاینده ی چاههای مستراح در پایتخت ، در سالها و شاید دهه های آتی است که پیداست ربطی به داعش ندارد.
چای را دم کشیده و نکشیده با لقمه ای نان و پنیر هورتی بالا کشیدم و برای اطمینان از بالانس خون قرص آهن را هم پشت سرشان فرستادم. ساعت دیگر 7 شده بود .در را قفل و آژیر خطر را فعال کردم و بسمت ماشین راه افتادم. پراید سفیدم مثل باکره ای معصوم در لباس عروسی خودنمایی می کرد دزدگیر را غیر فعال کردم .فلاشر ها برای چند لحظه روشن شدند.همیشه از این کارم خوشم می آمد. یکبار دیگر آنها را روشن و خاموش کردم. در پارکینگ باز نشده ،صدای دیلینگ موبایل در آمد . یکی از دوستان روی واتساپ عکسی فرستاده بود.خون در رگ هایم منجمد شد. عکس دو پراید که چند مرد نقاب پوش با پرچم داعش روی آنها ورجه وورجه می کردند !. آهسته دستم را در جیبم کردم و سه چهارتا از قرصهای صورتی را یکجا بلعیدم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام و درود چرکنویس عزیز

دستت درد نکنه :) عالی بود ♥ღ♡

جانان

آق میتی گفت...

سلام و صد سلام جانان عزیزم
خوشحالم که خوشت اومد
:)