این تصویر یک میان پرده هست تا از حال و هوای کاستاندا و دن خوان و خنارو و سیلویو مانوئل و اعوان و انصار در بیاییم و ببرمتون به حال و هوای پست بعدی که سوقات سفرم بود از عید امسال . داستانی در باره ی عاشقیت . گرچه که دیگه کم هست ، اما خوشبختانه هنوز هست .
@ قدیسه جان سلام. با تشکر از اینکه این دو پست اخیر رو بدقت خوندی ، گزارش سوم رو چند روز آینده بهمراه دو پست قبلی بشکل یک تاپیک جداگانه در بالا و تحت عنوان "رویاها" درج می کنم تا در عین وجود، روال کلی وبلاگ که بطور اعم حاوی شعر و داستان کوتاه است ، روند طبیعی خود را داشته باشد.
آقا سوغاتی رو که اینقدر نیگرش نمی دارن مومن! اگه گز و سوهان هم باشه الان تو شرجی جنوب وارفته! اگه فکر کردی مشمول مرور زمان میشه و ازسرمون میافته که با اجازه عزیزت باس بگم زهی خیال باطل!
۷ نظر:
ببخشید پس گزارش سوم به کجا کشید؟
@ قدیسه جان سلام.
با تشکر از اینکه این دو پست اخیر رو بدقت خوندی ، گزارش سوم رو چند روز آینده بهمراه دو پست قبلی بشکل یک تاپیک جداگانه در بالا و تحت عنوان "رویاها" درج می کنم تا در عین وجود، روال کلی وبلاگ که بطور اعم حاوی شعر و داستان کوتاه است ، روند طبیعی خود را داشته باشد.
چرکنویس
با اجازه صاب خونه واسه اینکه متهم به لالی نشده باشم اسامی به ترتیب از راست به چپ:
هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو، مرتضی کیوان
جناب این داستان عاشقیت به کجا رسید؟! یکبار یکی از ولایت ما سوقات خیر برده ها...
آقا سوغاتی رو که اینقدر نیگرش نمی دارن مومن! اگه گز و سوهان هم باشه الان تو شرجی جنوب وارفته!
اگه فکر کردی مشمول مرور زمان میشه و ازسرمون میافته که با اجازه عزیزت باس بگم زهی خیال باطل!
ای دل غافل!
سوقات؟ سوغات؟ گند زدم نه؟!
کیوان@ بگمونم درستش همون سوغات باشه!! من باز دیکته رو تجدید شدم!!
ارسال یک نظر