۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

تب



این رختخواب نمور
این اطاق کج
دیوارها که با نگاه من
چون کشتزار تشنه ی باران
در میان امواج باد می رقصند.
پاها ،
که هر چه میکشمشان
به زمین نمی رسند.
نبضم که در عطش جویبار خون
کابوسهای مرا
در چشمخانه ام رج رج میکند.
با هر پیچ و تاب پنکه ی کند و سنگین همچون قیر
چسبیده به سقف اطاق ،
با هر صدای منم ،باز کن ، دمادم که می آید.
هرخواهش باد که میلولد
در میان پرده های وال
این حجم خسته ی افتاده روی تخت
این اغتشاش سادگی یک اطاق لخت ،
تنها صدای کتری است که بی دغدغه ای
سوت زنان از صبح ، میخندد و میخواند.

۳ نظر:

بابک گفت...

بازم ناز نفس کتری
راستی "وال" چیه؟

آق میتی گفت...

بابک جان یکنوع پارچه است.

کیوان گفت...

گمانم وال همون پارچه حریر باشه.
شعر قشنگی بود. ببینم مرجعی برای اوزان مورد استفاده در اشعار به اصطلاح نیمایی وجود داره؟
یعنی، چه وزنهایی در شعر نیمایی قابل استفاده‌است و تا حالا از چه وزنهایی استفاده کرده‌اند و از هر کدام چه تعداد؟ گمانم خودش یه پروژه دکترا باشه.