هر چیز را پایانیست
و تو پایان من بودی.
هماره
چون نقطه ای در آخر خط.
تلختر از آنکه در پس آن
کلمه ای بیاید و یا
حتی حرفی.
هرچیز را زمانیست
و تو زمان من بودی
در این بودن بی تکرار
پایان گرفتی
بی نشانه ای
و حتی حرفی.
بازی تمام شده اکنون
مشتی گنگ خواب دیده
مانده ایم برجا
بی زبانی و دلی
که ترجمان هم باشیم
و حتی حرفی.
2009
۲ نظر:
): دوست عزیز! چنانکه بارها گفتهام اشعارت را بسیار دوست میدارم. این چند کلمه که در پی میآید تلاشی است در یافتن دلایل لذتی که از خواندنش بردهام و بیشتر از آن کوششی در تمرین نقد : هر بند شعر دلالتی دارد بر مقولهای: - بند نخست مقوله مکان: تلختر از آنکه در پس آن کلمه ای بیاید و یا حتی حرفی. - بند دوم مقوله زمان: هرچیز را زمانیست و تو زمان من بودی ... - و بند سوم مقوله ارتباط - معنا: بی زبانی و دلی که ترجمان هم باشیم ... و این سه بند دو وجه وحدت دهنده دارد که چون نخ تسبیح همه را بهم پیوند میدهد:
یکی لفظی؛ که بقول خودمان همان ترجیع است، که در اینجا عبارت : حتی حرفی... است. - و دیگری معنایی، که بر پایان یافتن دلالت دارد: پایان خط توسط نقطه، بی آنکه کلامی در پی داشته باشد؛ پایان زمان، بدون نشانهای؛ و بالاخره پایان بازی، بدون ترجمانی از احساسات.
کیوان
کیوان عزیز
مرسی بابت دقت نظری که داری.
ارسال یک نظر