در تاریکی نشسته بود. زیرنور مهتاب تنها
دم او را می دیدم که برای مگس پرانی مرتب اینطرف و آنطرف می رفت. واسطه ی
مصاحبه گفته بود که عجیب ترین گاویست که تابحال دیده.
من : سلام ، خوشحالم که مصاحبه قبول را کردید.
گاو : باش
من : امکان داره خودتون رو معرفی کنید؟
گاو : نَـع !
من : به من گفته اند که ادعا کرده اید گاو معروفی هستید. جزء گاوهایی هستید که در گاوبازی ها شرکت می کنند ؟ می دانید ،ماتادورها و اینطور چیزها .
گاو : مــــا ، نه .
من : پس این معروفیت از کجا آمده ؟ لابد می خواهید بگویید با آبیس وابستگی خونی ، چیزی دارید ؟
گاو : راستش نه
من : با آن گاو مشهور که در تورات آمده !
گاو : نه
من : با گاو شیوا !
گاو : نه
من : با گاو مینوسِ کِرِتیها چطور ؟
گاو : نه
من : و یا با گاوی که گیلگمش و انکیدو کشتند ؟
گاو : نه
من : با گاو مقدس زردشت ؟
گاو : نه
من : با آن گاو پرمایه ، همان گاوِ گرزِ گاو سر ؟
گاو : نه
من : حداقل آن با آن گوساله ی " کارنیکو کردن از پر کردن است " !
گاو : نه
مایوس و سرخورده از جا برخاستم.
گاو : کجا می روید ؟ مگر نمی خواستید با یک گاو مصاحبه کنید؟
من : خیلی مایل بودم . اما یک گاو خشک و خالی و بی اصل و نسب که بدرد مصاحبه نمی خورد .شما حتی فامیل دور گاو مش حسن هم نیستید !
گاو : این حرف را چه کسی به شما گفته ؟
من : یعنی شما یکی از بازماندگان گاو مش حسن هستید؟
گاو : نه ، من خود گاو مش حسن هستم .
من : مسخره نکنید ، گاو مش حسن مرده . در خود آن داستان آمده که گاو مریض شد و آو را داخل چاه انداختند.
گاو : هههههه <<آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باورندارند.>> این نقشه ای بود که با مش غلامحسین کشیدیم .
من : اگر گاو مش حسن هستید چرا این همه وقت هیچ خبری از شما نیست ؟
گاو : از ترس بلوری ها !، مگر ندیدید سر مش حسن و مش غلامحسین را چطور زیر آب کردند؟ مگر نمی دانید که بلوری ها همه جا هستند !
من : سلام ، خوشحالم که مصاحبه قبول را کردید.
گاو : باش
من : امکان داره خودتون رو معرفی کنید؟
گاو : نَـع !
من : به من گفته اند که ادعا کرده اید گاو معروفی هستید. جزء گاوهایی هستید که در گاوبازی ها شرکت می کنند ؟ می دانید ،ماتادورها و اینطور چیزها .
گاو : مــــا ، نه .
من : پس این معروفیت از کجا آمده ؟ لابد می خواهید بگویید با آبیس وابستگی خونی ، چیزی دارید ؟
گاو : راستش نه
من : با آن گاو مشهور که در تورات آمده !
گاو : نه
من : با گاو شیوا !
گاو : نه
من : با گاو مینوسِ کِرِتیها چطور ؟
گاو : نه
من : و یا با گاوی که گیلگمش و انکیدو کشتند ؟
گاو : نه
من : با گاو مقدس زردشت ؟
گاو : نه
من : با آن گاو پرمایه ، همان گاوِ گرزِ گاو سر ؟
گاو : نه
من : حداقل آن با آن گوساله ی " کارنیکو کردن از پر کردن است " !
گاو : نه
مایوس و سرخورده از جا برخاستم.
گاو : کجا می روید ؟ مگر نمی خواستید با یک گاو مصاحبه کنید؟
من : خیلی مایل بودم . اما یک گاو خشک و خالی و بی اصل و نسب که بدرد مصاحبه نمی خورد .شما حتی فامیل دور گاو مش حسن هم نیستید !
گاو : این حرف را چه کسی به شما گفته ؟
من : یعنی شما یکی از بازماندگان گاو مش حسن هستید؟
گاو : نه ، من خود گاو مش حسن هستم .
من : مسخره نکنید ، گاو مش حسن مرده . در خود آن داستان آمده که گاو مریض شد و آو را داخل چاه انداختند.
گاو : هههههه <<آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باورندارند.>> این نقشه ای بود که با مش غلامحسین کشیدیم .
من : اگر گاو مش حسن هستید چرا این همه وقت هیچ خبری از شما نیست ؟
گاو : از ترس بلوری ها !، مگر ندیدید سر مش حسن و مش غلامحسین را چطور زیر آب کردند؟ مگر نمی دانید که بلوری ها همه جا هستند !
۵ نظر:
کیوان:
به قول بروبچههای اول انقلاب: انتقاد سازنده (!) دارم:
1- کاش پس از معلوم شدن نسبت مصاحبه شونده با کاراکتر معروف «گوهر مراد» مصاحبه را ادامه میدادی. بخصوص از او راجع به شخصیت واقعی و ادا اطوار مَش حَسَن (سه حسن معروف داریم: یکی همین، دیگری آنکه خطرناک بود و سومی /آشیخ حسن حقوقدان رهبر سرهنگان دو عالم) و صداقت یا ریاکاریشان در عشق/بهرهکشی/خطر پذیری/دشمنی با بلوریها سئوال میکردی.
2- اگر به هر دلیلی اصرار داری مصاحبه را همانجا ختم کنی، کوتاهترش کن.
کیوان:
الو ...
یک ... دو ... سه...
آزمایش میکنم ..
کیوان:
ای بابا پس نظر اول من چی شد؟
آقا لطفا رسیدگی کنید.
نوشته بودم کاش ادامه می دادی. مخصوصا که گاو مش حسن می تونست راجع به انواع حسن توضیح بده:
1- مش حسن
2- خطرناکه حسن!
3- آشیخ حسن حقوق دان (رهبر سرهنگان جهان)
اگه مصری همینجا تمومش کنی یه کم کوتاهش کن.
ههههه من بلوری نمی دونم چیه یا کیه. با گاو ها نسبتی داره؟ :-)
:) بابک جان
فیلمنامه ی فیلم گاو بر اساس داستان "عزاداران بَیَل" توسط خود غلامحسین ساعدی نوشته شد. "بلوری ها " اهالی روستای بالادستی بودند که کارشان سرقت و شبروی بوده و اهالی ده همه اش از شدت ترس و توهم نسبت به آنها هر اتفای در ده را به آنها نسبت می دادند.
ارسال یک نظر