۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

مصاحبه با یک گاو -2

<دست و پا چلفتی ! بعد از این مصاحبه ی آخر که گند زدی، فقط همین یک فرصت رو داری! تا ظهر گزارشت روی میزم باشه.> بعد غرولند کرد که < خیلی دلم می خواد بدونم دیگه کدوم گاوی حاضر میشه با تو مصاحبه کنه !>
حرفهای سردبیر، اخراج و کلمات گاو، شیر گاو ، روغن پالم تنها چیزهایی بود که در ذهن حیدری خبرنگار روزنامه ی "اخبار شهر" رژه می رفتند.سوار ماشین بطرف گاوداری های جنوب شهر راه افتاد.بعد از گذراندن کپرنشین ها فرمان را کج کرد و وارد اولین گاوداری که بچشمش خورد شد. بغیر از گاوی غول پیکر در حال نشخوار، محوطه خالی بود. حیدری آهسته چرخی زد و به بقیه ی گاوداری نگاهی انداخت.
<<اوهوی عمو ، اینجا چیکار داری؟>> بطرف صدا برگشت، تنها گاو بود که به او نگاه می کرد. سرکی اینطرف و آنطرف کشید
-<< کجا نیگا نیگا میکنی بچه ؟ چیه تا حالا گاب ندیدی حرف بزنه ؟>> شوکه شده بود.من من کنان گفت :<نه والله >گاو با دندان قروچه گفت < چشات چرا باباقوری شده ؟ مال کجایی ؟>
با تته پته گفت :<مال شهر>گاو سرش را داخل آخور کرد و زیر لب گفت: <باس حدس میزدم. لباساش عینهو بچه قرتیاس >بعد رو به حیدری پرسید :< اون ماس ماسک چیه گردنت؟>
<خبرنگارم و اینم دوربینه>
گاو ماغی کشید و گفت :<گابم ، خر که نیستم ،ملتفتم دوربینه .می خواستم ببینم اینجا چیکاره حسنی؟ ببینم شنود مونود که نمیکنی>
حیدری کمی دل و جرأت پیدا کرد<صدا ! نه ! شما تنها گاو اینجایید که حرف میزنه؟>
گاو یک بری نگاه کرد و گفت:<نَ پَ من تنها الاغ اینجام که حرف میزنه!>
حیدری از موقعیت استفاده کرد<حاضرید با من یک مصاحبه بکنید؟ قول میدم زیاد مزاحم نشم> گاوسرش را از لای نرده ها بیرون آورد وگفت:<جلوتر بیا بیبینم. یعنی حاجی بغدادت اینقذه خرابه؟>
<چه عرض کنم. اگه هرجور شده یه مصاحبه پر و پیمون نگیرم اخراجم>
کمی عقب رفت و گفت:<راجبِ چی؟>
<راجع به خبرهای این روزها ، شیرپر چرب ، این روغن هایی که میگن توی شیر میریزن!>
- <روغن پالم ؟>
- <آره احسنت ! هرچی باشه شما منبع دست اولشی ، مصاحبه می کنید؟>
گاو کمی این پا و آن پا کرد :<نورچ >
خبرنگار پرسید <چرا؟>
- <امنیتیه .گفتن مصاحبه نکن! >
- <کی همچین حرفی زده. شما بکن پای من>
- <شما به کی ش کار نداشته باش .برفرض که مام مصاحبه بکنیم بدرد شما نمی خوره. >
بعد درحال نشخوار زیر لب غرولند کرد < یکی دیگه آب روغن قاطیش میکنه ، یکی دیگه میرفوشه ، اونوخت حساب چوب خطشو ما باس پس بدیم ! >
حیدری که دید مرغ دارد از قفس می پرد مایوسانه پرسید :< خواهش می کنم ، چرا بدرد نمی خوره ؟ >
گاو نگاهش را به افق دوخت و گفت :<بیبین عزیز، اون گابی که دنبالش میگردی گاب شیریه ،ما نیستیم ! ما گاب تخمیم ، ما فقط می تونیم مصاحبه ی تخمی بکنیم >
صدای گاب ، ببخشید گاو در افق محو می شد .مصاحبه ی تخمی آخرین چیزی بود که حیدری دلش می خواست !



*** مصاحبه با یک گاو (1 و 2)

 نام مشق هایی برای طنز نویسی با موضوع آزاد در کارگاه طنز است که عینا در اینجا هم درج می گردد

۴ نظر:

ناشناس گفت...

:) مرسی شاهین خانِ عزیز ـ هر دوتاش عالی بود ـ دستِ گُلت درد نکنه ـ ارادتمند جانان

بابک گفت...

اگه تمام گاب ها اندازۀ این یکی حالی شون بود وضع ما خیلی بهتر می شد

آق میتی گفت...

@جانان جان خوشحالم که خوندی و خوشت آمد :)

@ بابک :)) گاب ها یکی از باشعورترین حیوانات هستند ، الکی خودشون رو به خریت می زنند :)

ناشناس گفت...

کیوان:
و چنین بود که گاوه اسم مرتضی و نام خانوادگی مصاحبه‌گر را برگزیده و وارد عالم خبرنگاری شد!