۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

نامه ای از زیر آب - شعری از نزار قبــانی

إن كنت حبيبي ساعدني كي أرحل عنك 
اگر دوست منی کمک کن تا از تو هجرت کنم
أو كنت طبيبي ساعدني كي أشفى منك 
و اگر طبیب منی کمک کن تا از تو شفا یابم
لو أني أعرف أن الحب خطير جداً ما أحببت 
اگر می دانستم که عشقت تا بدین حد خطرناکست دوستت نمی داشتم
لو أني أعرف أن البحر عميق جداً ما أبحرت 
یا اگر میدانستم دریای (عشقت) بدین پایه عمیق ، هرگز در آن شنا نمیکردم
لو أني أعرف خاتمتي ما كنت بدأت 
اگر می دانستم که پایانم چنین است هرگز آغاز نمی کردم
أشتقت إليك.....
اشتیاق تو را دارم
أشتقت إليك فعلمني ألا أشتاق 
اشتیاق تو را دارم ، به من بیاموز مشتاقت نباشم
علمني كيف أقص جذور هواك من الأعماق 
بیاموزم تا ریشه های میل به تو را در اعماق از بین ببرم
علمني كيف تموت الدمعة في الأحداق 
بیاموزم چگونه اشک در کاسه ی چشمها بپایان میرسد(می میرد)
علمني كيف يموت الحب وتنتحر الأشواق 
بیاموزم عشق چگونه می میرد و آرزوها چسان خود را بهلاکت می افکنند..
فأنا من بعدك باقية ككتاب مقطوع الأوراق 
پس از تو تنها چون ورق پاره هایی از کتابم
يامن صورت لي الدنيا كقصيدة شعر 
ای کسی که جهان را چون قصیده ی زیبا برایم تصویر کردی 
وزرعت جراحك في صدري وأخذت الصبر 
و جراحت عشقت را در سینه ام کاشتی و صبرم را به یغما بردی
إن كنت نبياً خلصني من هذا السحر 
اگر پیامبری ، مرا از این جادو نجات ده
من هذا الكفر حبك كالكفر ،فطهرني من هذا الكفر
از این کفر ، دوست داشتنت همچون کفراست ، مرا ازین کفر پاک گردان
 إن كنت أعز عليك فخذ بيديَّ 
اگر نزدت بهایی دارم ، دستم را بگیر
فأنا عاشقة من رأسي حتى قدمي
که من عاشق توام از فرق سر تا پا
لو أني أعرف ان الحب خطير جداً
ما أحببت
اگر می دانستم که عشقت تا بدین حد خطرناکست دوستت نمی داشتم

لو أني أعرف خاتمتي ما كنت بدأت 
اگر پایان خود را می دانستم ، هرگز آغاز نمی کردم.
ياكل الحاضر والماضي 
ای تمام گذشته و حالم
ياعمر العمر 
ای خلاصه ی زندگانیم
هل تسمع صوتي القادم من أعماق البحر
می شنوی صدایم را که از اعماق دریا می آید؟
 الموج الأزرق في عينيك يناديني نحو الأعمق
موج آبی چشمانت مرا به شنا در اعماق می خواند
وأنا ماعندي تجربة في الحب 
و من در عشق  تجربه ای ندارم
ولاعندي زورق
و نه زورقی برای نجات 
أني أتنفس تحت الماء
در زیر آب نفس می کشم 
أني أغرق 
غرق می شوم
أغرق..... أغرق
غرق.... غرق


----------------------------------------
درترجمه ی شعر تا آنجا که امکانپذیر بوده سعی در انتقال حس و فضای شعر شده است.



۴ نظر:

شادی گفت...

البته من تجربه ای تو عشق ندارم ولی به نظرم عشق شبیه غرق شدن نباید باشه. شبیه ذوب شدنه. عشق واقعی به نظرم آدم رو نابود نمی کنه، تغییر میده. یخ وجودت رو ذوب می کنه. یکی دیگه میشی. زلال تر. انعطاف پذیر تر. جاری تر. یه جوری که مشکلات برات کمرنگ تر بشند. بتونی با یه انحنا به کمرت از کنار صخره های زندگیت رد بشی. شایدم من اشتباه می کنم ولی خیال عشق برای من اینجوریه.

کیوان گفت...

ممنون از لطفت! قبلا هم به لطف و راهنمایی شما ویدئوی اجرای این ترانه توسط عبدالحلیم حافظ را جُسته و دانلود کرده بودم. موسیقی اش بسیار خیال انگیز و زیباست.

کیوان گفت...

با وجود کلام محور بودن ترانه های مصری و شالوده ریزی آنها بر کلامی محکم و خیال انگیز (همانند موسیقی ملی-سنتی خودمان) اما شنیدن کامل اثر(و حتی دیدن) اجرای آن آثار، نشان از نقش مهم موسیقی در آنها دارد:
- نخست آنکه از نظر زمان، بر خلاف روند معهود ترانه های فاخر ایرانی، سهم موسیقی از کلام بیشتر است. با وجود برخورداری از ملودی زیبا و محور بودن ملودی (مثل بیشتر موسیقی شرقی) در آن به گسترش روایت و تغییر در تکرار هرباره ملودی بسیار پرداخته اند.
- دوم اینکه ساز بندی، هارمونی و رنگ آمیزی موسیقی بسیار غنی است. در مقام مقایسه، مثالی که در موسیقی ملی ما بتوان جست فخرالدینی و دهلوی است. شاید اگر خالقی نیز در زمانه ای می زیست که می توانست ارکستر مجلسی قدرتمندی را برای اجرای آثارش دراختیار داشته باشد او نیز چنین میشد.
برای مثال به اجرای مجدد کارهای خالقی توسط دخترش (دکتر گلنوش خالقی) اشاره می کنم که با غنی کردن سازبندی و هارمونی توانست خون و جان تازه ای به آن ملودیهای زیبا و فراموش نشدنی ببخشد.
در هر صورت آشنایی محدود من با این ترانه های فاخر مصری-عربی مرا بر آن داشت تا به پیچیده تر و پخته تر بودن زبان مدرن موسیقی مصر آن دوران (نسبت به خودمان در همان زمان) اعتراف کنم.
بسیار جای تاسف و پرسش است که آن سنت موسیقایی اگر ادامه یافته چرا ما بیخبریم؟ و اگر قطع شده یا به بیراهه رفته، چرا و به چه دلیل؟

کیوان گفت...

ضمنا ای صاحب چرکنویس! وَيْلٌ لِّلْمُطفِّفِينَ !
حیف که خانه اصناف شاعران و نویسندگان بسته است! اما دار الانصاف را در دل مومنین و مومنات که نبسته اند؟
ای مومن حج ندیده! سببش چیست که ما را "نگران" می داری؟