۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

از میان مه

دوباره سرت را آرام
بر شانه ام بگذار
از پسرک ابلهی که در ابرها گم شد
در پشت قطره اشکی لرزان ،
دری نیمه باز.
قصه بگو !
شانه ها نحیف
دستها لرزان
مرا بیاد خودم می آورد
این حرف ها امروز.

هیچ نظری موجود نیست: