۱۳۹۴ مهر ۲۴, جمعه

عاشقانه



تا مرغ تو از کوی دلم پر بگرفته
شرح غمت ای دل دلم از سر بگرفته
افسانه شد این قصه اگر چند نخوانی
نزد تو تمام آمده آخر بگرفته
اشکی که چکد از پی سودای نگاهت
یاد آور آهیست که کمتر بگرفته
آن تیر نگاهت دم آخر چه شرر داشت
کاتش به سرای دل و معبر بگرفته
گفتند حریفان که ازین غصه بپرداز
طفل است دلم سینه ی مادر بگرفته
از سوته دلان یاد مکن شیخ به منبر
دود دل ما مسجد و منبر بگرفته
گفتی که قضا و قدرست حکم جدایی
دیریست دلم دامن داور بگرفته
بگذر ز حدیث کس و ناکس که چه ها گفت
برخیز و بیا شعله ام آخر بگرفته

مهر 94
 

هیچ نظری موجود نیست: